معنی اسم اشاره

لغت نامه دهخدا

اسم اشاره

اسم اشاره. [اِ م ِ اِ رَ / رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در زبان عربی، یکی از معارف است و آن اسمی است که برای معنی مشارالیه وضع شده باشد، به اشاره ٔ حسیّه بجوارح. و در مانند «ذلکم اﷲ ربکم » که اشاره در آن، حسیّه نیست محمول است بر تجوّز. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 3 ص 719).
در فارسی اسم اشاره دو است: این و آن. هرگاه یکی از این دو با اسم ذکر شود آن را اسم اشاره نامند و چون بجای اسم نشیند آن را ضمیراشاره گویند:
ازین مشتی رفیقان ریائی
بریدن بهتر است از آشنائی.
گوئیادی بود کآن چندان سپاه
اندر آن صحرا همی کندند جان
بی سپاهی آن سپه را نیست کرد
در جهان کس را نبوده ست این توان
هیچ شه را در جهان آن زهره نیست
کو سخن راند ز ایران بر زبان.
فرخی.

فرهنگ فارسی هوشیار

اسم اشاره

نام نمار (نمار اشاره)

فارسی به عربی

اسم اشاره

برهانی


اشاره

اشاره، اشر، اقتراح، بادره، تحذیر، تلمیح، رایه، رمز، قائمه الشحن


اسم

اسم، ربو، عنوان، کنیه

فرهنگ عمید

اسم

کلمه‌ای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار می‌رود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر، نام،
* اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن، صفت اشاره،
* اسم اعظم: بر‌ترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را می‌دانند. δ بعضی گفته‌اند اسم اعظم در غایت خفا است و اطلاع بر آن موقوف بر صفا است. بعضی دیگر گفته‌اند تمام اسمای الهی اسم اعظم‌اند. بعضی اللّه، بعضی صمد، بعضی الحی‌القیوم، بعضی الرحمن الرحیم، و بعضی دیگر هو را اسم اعظم گفته‌اند،
* اسم جامد: (ادبی) در دستور زبان، اسمی ‌که فاقد بن ماضی و مضارع باشد، مانندِ مداد و گل،
* اسم جمع: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که در صورت مفرد و در معنی جمع باشد، مانندِ رمه، لشکر، گروه، دسته، و طایفه،
* اسم خاص: (ادبی) در دستور زبان، اسمی ‌که بر یک شخص یا چیز معیّن دلالت می‌کند، مانندِ کوروش، انوشیروان، شبدیز، رخش، و تهران،
* اسم ذات: (ادبی) در دستور زبان، اسمی ‌که مدلول آن در خارج وجود داشته، قائم‌به‌ذات باشد، و دیده شود، مانندِ کتاب، کاغذ، و اسب،
* اسم ساده: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که از یک جزء تشکیل شده باشد، مانندِ خِرد و هوش،
* اسم صوت: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر صوت می‌کند، مانندِ قارقار و جیک‌جیک،
* اسم عام (جنس): (ادبی) در دستور زبان، اسمی که شامل اشخاص یا اشیای هم‌جنس می‌شود و بر یکایک آن‌ها دلالت می‌کند، مانندِ مرد و اسب،
* اسم مرکب: اسمی که از دو یا چند جزء ساخته شده است، مانندِ چهارسو، سراپرده، و کاروانسرا،
* اسم مشتق: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که یکی از اجزای آن، بن فعل باشد، مانندِ دانش و پوشاک،
* اسم مصدر: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که بدون علامت مصدر، معنی مصدر را می‌رساند، مانندِ آموزش، پرورش، کردار، گفتار، خراش، خرام،
* اسم مصغر: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که بر خُردی و کوچکی کسی یا چیزی دلالت می‌کند، مانندِ پسرک، مردک، و مرغک،
* اسم معنی: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که وجود مدلول آن بسته به دیگری و قائم به غیر باشد، مانندِ خرد، هوش، دانش، علم، و جهل،


اشاره

نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت،
با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن،
(اسم) سخن مختصر و با ایجاز،

عربی به فارسی

اسم

نام , اسم , موصوف , قاءم بذات , متکی بخود , مقدار زیاد , دارای ماهیت واقعی , حقیقی , شبیه اسم , دارای خواص اسم

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اشاره

نمارش، نمار

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

اسم اشاره

608

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری